یک شنبه 3 آذر 1392برچسب:, :: 15:4 :: نويسنده : مسعود
خدایا ... بت بود،بت شکن فرستادی .. من پر از بغضم!! بغض شکن هم داری؟
زندگی شیرین است اگر روزگار نمک نریزد !!
تنها برگ هایی زیر پا می افتند... که برای لحظه ای رقص در باد...
شاخه ی خود را فراموش می کنند!!
نظرات شما عزیزان:
salam azizam vebloget kheili herfe eie khoshhal misham be veblog manam ie sari bezani
bahman18.loxblog.com
سلااااااااااام
مرسی تو هم لینک شدی
... وقتی کودکند می خواهند برای مادرشان هدیه بخرند ولی پول ندارند .
... وقتی که بزرگتر می شوند ، پول دارند ، ولی وقتِ هدیه خریدن ندارند. ... وقتی که پیر می شوند ، پول دارند ؛ وقت هم دارند ، ولی مادر ندارند !
بر آنچه گذشت ، آنچه نشد ،
آنچه ریخت حسرت مخور ! زندگی اگه آسان بود با گریه شروع نمی شد !!!
دوستان واقعی مثل صبح هستند ، نمیشود
تمام روز آنها را داشت ، اما مطمنی که فردا ،هفته بعد و تا ابد هستند.
rasti linket kardam linkam kon
يادته سر كلاس تخته پاك كن رو خيس ميكرديم ميكشيديم رو تخته
فكر ميكرديم خيلى تميز شد....! بعد كه تخته خشك ميشد ميديدم چه گندى زديم.. <<<الان همين حس رو نسبت به زندگى دارم>>>
مـی گـویـنـد بـاران کـه بـبـارد
بـوی ِ خـاک بـلـنـد مـی شـود . . پـس چـرا ایـنـجـا بـاران کـه مـی بـارد عـطـر خـاطـ ـره هـا مـی پـیـچـد ؟ ﺟﻨﮕﻞ فقط دیدنی نیست ! ﻓﻘﻂ ﺳﻮﺧﺘﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ ! ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ ! ﻣﻦ ﯾﮏ ﺟﻨﮕﻞ ﭼﻮﺏ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ !
حــماقت بود به عشقت اعــتماد کردن با خـــــــــدا هم یه حرفی داشتم :میگم خـــــدا من اینجا هر چی دوست داری را دارم میگذرونم فقط یه نگاه به سیــــــــاهی و گودی پایه چشمم بنداز ...
فکرمیکردم در قلب تو محکوم به حبس ابدم؛
به یکباره جاخوردم... وقتی زندان بان به سرم فریاد زد : هی...تو... آزادی!!! ...وصدای گام های غریبه ای که به سلول من می آمد...!
چگونه باز به ماتم نشست خانه ی ما
هزار نفرین باد به دست های پلیدی که سنگ تفرقه افکند در میانه ی ما...
رد کردن از طریقی مهرآمیز
بهتر است از پیمان بستن و وفا نکردن...!
قلبم درد گرف واقعا
درباره وبلاگ موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها
>
تبادل لینک
هوشمند |
|||||
|