یک شنبه 6 بهمن 1392برچسب:, :: 20:17 :: نويسنده : مسعود
یک صندلی،دو،سه خط حرف و یک طناب امشب تمام می شوم و می روم به خواب خوابی که وسوسه اش مال سال ها -
می کرد و من ولی از این که عاقبت
امشب به خاطر من ماه شو ! بتاب ... تا مرگ را نه که تاریک ؛ بلکه رو-
خطی کشید رفتن تو روی ترس هام ! اصلاً چه خوب شد... نمی میرم از عذاب- وجدان این که تو باشی که پشت سر فردا به جا بماند و یک عمر اضطراب آنجا...میان خاک ؛ مرا دق دهد که من باعث شدم که زندگی تو شود خراب !!! از بس که حرف های نگفته درونم است ؛ هر سطر زندگی ام حجم یک کتاب دارد ؛ولی پس این شب نمانده جز یک صندلی، جسدی سرد و یک طناب نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها
>
تبادل لینک
هوشمند |
|||||
|